Blogspot - namaandan.blogspot.com - نماندن
General Information:
Latest News:
خبرهای دی یوث کی تمام می شوید؟ 15 Dec 2012 | 04:30 pm
سریع از اتاقش دوید بیرون که برنامه کودک را ببیند، مثل همیشه اما بابا کنترل به دست نشسته بود پای تلویزیون و از آن یکی کانال، اخبار می دید و این یعنی امروز هم نوبت به او نمی رسید. مثل روزهای قبل خواهش ک...
چرا که شکستی تو خودت؟ 15 Dec 2012 | 04:26 pm
پسر یکی از آشناهامون رو دیدم،21 ساله و طلبه حوزه علمیه ست، گویا مسوول بسیج حوزه شون هم شده. وسط سلام و احوال و چیکار میکنی، پرسید راستی روزنامه تون پایگاه بسیج داره؟ من اینطوری :-| گفتم: روزنامه ما که...
کولاک به مدد دعا 15 Dec 2012 | 04:19 pm
برا نوشتن یه گزارش اومدم محله "سد اسمال" از تو حیاط مقبره امامزاده داره صدای روضه میاد، روضه خون با یه صدای گریه داری از ارج ومنزلت خانواده امام حسین حرف میزنه و میگه: بیاید از این خانواده بخوایم برام...
دول آر 15 Dec 2012 | 04:16 pm
گرون شدن دلار هیچ، بالارفتن دقیقه به دقیقه قیمت ها و تورم هیچ، تحریم های بیشتر و خطر بیخ گوشِ ِ جنگ هیچ، سخت شدن زندگی هم حتی هیچ. به نظرم این استرس و آشوب توی فکر و دلی که یک لحظه هم آدم رو ول نمی کن...
دوست 15 Dec 2012 | 04:13 pm
سال آخر دبیرستان و پیش دانشگاهی (سال 78 و 79)، رفیقی داشتم با طنز بی نظیر، هوش بالا و صدای عالی. با هم دختربازی می رفتیم، بیش از حد می خندیدم، بحث سیاسی می کردیم، مست می شدیم، ابی می خواند و اشک می ری...
مکان: موتورخانه پادگان 15 Dec 2012 | 04:09 pm
داداشم میگه زمان سربازی یه هم خدمتی زنجانی داشتن که توی آشپزخونه کار میکرد، روز عاشورا یه قمه برداشت رفت توی موتور خونه پادگان زد تو سر خودش تا خون اومد، داداش میگه ما هم رفتیم کارشو دیدیم، میگه از کا...
هوای صاف با احتمال بارش گُه کلاغ 15 Dec 2012 | 04:07 pm
دیروز ، جایی از بالا شهر، توی یک خیابان شیک راه می رفتم، یهو حس کردم یه چیز گرم و نرمی ریخت روی موهام، با آسمون نگا کردم، هوا صافِ صاف، اما از روی لبه چراغ برقی که خم شده بود روی کوچه، درست بالای سرم...
?can u speak English 23 Jun 2012 | 11:16 pm
امروز حوالی ساعت 12 صحبتکنان با تلفن در حال عبور از پیاده رو میدون آرژانتین بودم، که یه آقای هندی طوری به انضمام یه خانم بچه بغل پرید جلوم که : ?can u speak English منم با خودم گفتم لابد این بابا هندی...
زن 8 Apr 2012 | 02:29 am
کلن جنس زن گویا اینجوریه؛ در عین حال که حس پرستاری داره برای عالم و آدم، خودش وقتی با کوچکترین مشکل مواجه میشه انگار بمب اتم خورده به زندگیش!
خدا این باد رو از ما نگیره 14 Mar 2012 | 12:26 am
یاسوج دانشجو بودیم (سال 1380)، خوابگاه ما وسط خیابونی بود که انتهاش روی یه تپه، خوابگاه دخترانه بود، پنج شنبه جمعه ها که درس و دانشگاه کمتر بود، دخترها با لباس غیر دانشگاهی، (شال و مانتوهای رنگی - زما...
