Blogfa - letterbox.blogfa.com - هزار بادۀ ناخورده در رگ تاک است

Latest News:

فرسائل هي الأرض المثالیة التي یرکض الکاتب علیها کطفل حافي القدمین (9) 19 Aug 2013 | 03:01 pm

پری جان چاق بود.‏ سفید و خوشگل و تپلی. با چشم‌های سبز. خوش خوراک بود. از خوردن آب هم لذت می‌برد. تمام غذاهای جدید را هم امتحان می‌کرد. بهترین رستوران‌ها می‌رفت. می‌گفت من ترجیح می‌دم ده سال زندگی کنم ...

جنازۀ هرمان مولر را حمل می‌کردند. 13 Aug 2013 | 05:24 pm

«... ما را چه به این آلمانی‌هایی که داشتند آن پایین رژه می‌رفتند یا آن بابایی که توی تابوت خوابیده بود یا کلماتی که روی پرچم‌ها نوشته شده بود. با خودم فکر کردم که ظرف چند روز باید با نود و نه درصد جمع...

علی دفتر، سأجمعُ کلَّ تاریخي (22) یا کودکی که منم (11) 11 Aug 2013 | 04:51 am

خوابم آرام و راحت نیست. پر است از کابوس. پر است از کابوس رفتن پدربزرگ. بارها و بارها خواب دیده‌ام که خبرم می‌کنند، هر بار به طریقی و شیوه‌ای. هیچ بارش شبیه آنچه گذشت نیست. بدتر و کوبنده‌تر است انگار. ...

خمار صد شبه دارم (11) 7 Aug 2013 | 03:59 am

هو الذّي نمضي إلیه و لانصل* پدربزرگ اول عاشق ریاضی بود، بعد عاشق مادربزرگ شد. قصه از همانجا شروع شد. از جایی که پری‌جانم مثلثات شد 0.5 و پدرش گفت دخترانم هم باید مثل پسرانم درس بخوانند تا حداقل دیپلم...

یازدهم مرداد 1392 3 Aug 2013 | 04:40 am

تمام این هفت روز به خودم وعده دادم که به خانه باز می‌گردم و اندوهم را می‌نویسم. به خودم وعده دادم که خانه سینه‌ام را سبک می‌کند. وعده دادم که چهرۀ پدریزرگ با دستانی که از درد بر سینه گذاشته و رفته است...

غم من لیک غمی غمناک است 28 Jul 2013 | 04:33 am

پدربزرگ نازنینم رفت...

کلّ شی‌ء یمکن إخفاؤه، إلّا خطوات امرأة تتحرّک في داخلنا (26) 26 Jul 2013 | 02:28 am

یه روز وقتی غمگین شدم، بهم گفت حالا بدو برو تو وبلاگت بنویس. از آن روز دلم نمی‌خواهد بنویسم. حرف‌هایم کلمه نمی‌شوند. بغض می‌شوند، سر سفرۀ افطار می‌ریزند روی تخم مرغ پخته، موقع ویرایش می‌شوند تراش و هی...

نظرخواهی 21 Jul 2013 | 12:04 am

به همکاری در این آلبوم (+) دعوت شدم. برای اولین بار هم کاملا وسوسه شده‌ام که شرکت کنم، اما کدام پست را بخوانم؟ یکم در آرشیوم گشتم و خودم این چند تا پست را انتخاب کردم: خمار صد شبه دارم (4) بر سینه دا...

علی دفتر، سأجمعُ کلَّ تاریخي (21) 19 Jul 2013 | 12:18 am

تب ندارم، اما یک لایۀ ضخیم عفونت بر گلو و ریه‌هایم نشسته. مدل بیماری‌اش اینجوری است. خبری از سرفه و عطسه و باقی چیزها نیست. فقط خون و چرک بالا می‌آورم. دیروز صبح بعد از یک هفته دوباره رفتم پیش خانم دک...

علی دفتر، سأجمعُ کلَّ تاریخي (20) 14 Jul 2013 | 10:29 pm

چشم‌هایم را که باز کردم ساعت 6 بود. شب قبلش دخترها گفته بودند که می‌خواهند تا لنگ ظهر بخوابند. من از لرز و استخوان درد بیدار شده بودم. دو تا از دخترها پایین تخت من خوابیده بودند و دیگری روی تخت روبه‌ر...

Recently parsed news:

Recent searches: