Blogfa - nasreadabi.blogfa.com

General Information:

Latest News:

نثر ادبی 1 Feb 2010 | 12:08 am

هم‌زمان با سي‌ويكمين سال پيروزي انقلاب اسلامي، 30 جلد ديگر از گزيده‌ي نثر ادبي انقلاب منتشر مي‌شود سرويس: فرهنگ و ادب - كتاب 1388/11/11 01-31-2010 10:19:42 8811-02466: كد خبر خبرگزاري دانشجويان ايرا...

مناجات 7 6 Sep 2009 | 01:09 am

ای صاحب رمضان! با لبهایی ترک خورده تو را صدا می کنم؛ می دانم که خوب می شنوی. تو که مثل ما نیستی که خودت را به نشنیدن بزنی یا حرفهایمان را پشت گوش بیاندازی. این را هم می دانم که یکبار تو را صدا زدن کاف...

Untitled 6 Sep 2009 | 01:07 am

خبرگزاري دانشجويان ايران - اهواز سرويس: فرهنگ و ادب عبدالرحيم سعيدي‌راد از گردآوري و چاپ 20 كتاب از 20 نويسنده در قالب نثر ادبي خبر داد. اين شاعر در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسن...

شصت لعنتی! 4 Feb 2009 | 04:42 am

عجول تر از تو ندیده بودم، بی صدا می آمدی. نه آمدنت را می شد دید نه رفتنت را. تنها از گردوخاکی که راه می انداختی می شد حضورت را حدس زد. مثل صاعقه نازل می شدی و یک دسته گل می چیدی و با خودت به آسمان می ...

ميدان مين 24 Dec 2008 | 01:20 pm

مرد مي‌خواست كه پا بر چشمهايت بگذارد و رد شود. هميشه خار مژگانت به پاها كه نه، به دل بچه‌ها فرو مي‌رفت. گاهي اسبي وحشي مي‌شدي كه هر سواركاري را به زمين مي‌زد. اما همیشه با همه غرورت، به همت چند جوان ب...

ترکش 6 Dec 2008 | 12:11 pm

يك قطره آفتاب بودي كه در قنوت جانم چكيدي. كاش دوستت نمي داشتم. آنوقت احساس مي‌كردم كه زير پوستم مثل عقربي هستي كه اگر بيدار شوي، من بايستي براي هميشه بخوابم. كاش يادگاري نبودي؛ آنوقت از دستت فرياد سر...

راه بي‌همراه 18 Nov 2008 | 07:07 am

وقتي مي رفتي كوله پشتي‌ات پر بود از خوشه‌هاي اشك، حرفهاي ناگفته، رازهاي سر به‌مهر، عطر مهرباني، و عشقي كه تا خدا قد كشيده بود. به راهي مي‌رفتي كه نخل‌هايش در صف نماز بودند؛ چلچله‌هايش زياتنامه‌خوان و...

پرچم ها 5 Nov 2008 | 07:11 am

حالا ديگر كاري از دست كسي بر نمي‌آيد. اینرا هم خوب مي‌دانم، اين حرف‌ها مثل سكه‌هاي عهد دقيانوس ديگر رايج نيستند. اما مگر مي‌شود ديد و دم نزد؟ مردهاي نسل قديم دردها را به جان خريدند و رفتند. رفتند تا ا...

خوش آمد 23 Oct 2008 | 12:56 am

مثل تيري كه از كمان شليك شود از طايفه شب فاصله مي‌گيرد و به صبح سپيد مي‌پيوندد. سايه‌ها مي‌بينند و رنگ مي‌بازند، اما چهره مرد به سرخي مي‌گرايد. عرق شرم بر پيشاني‌اش مي‌درخشد. اگر كمي سرش را بالاتر بگي...

سربند 15 Oct 2008 | 01:26 am

از وقتي شور عشق در كالبدش ريشه دوانده بود، سر از پا نمي شناخت. ديگر با سوت هيچ خمپاره اي روي زمين كپ نمي‌كرد. نخل‌هاي جنوب به استواري‌اش غبطه مي‌خوردند. نيزارها بر رد قدم‌هايش بوسه مي‌زدند. شب حمله، ر...

Recently parsed news:

Recent searches: