Blogsky - loveyou.blogsky.com - رومئو و ژولیت

Latest News:

Untitled 25 Nov 2011 | 09:05 am

چرا مردها حرف اول رو میزنن : این چه رسمیه که آقایون باید برن خواستگاری خانوم ها . چرا فقط آقایون به خواستگاری خانوم میرن . چرا آقایون فقط برای دوست یابی پا پیش می ذارن . خانوم ها هیچ نقشی ندارن . شما ...

از وبلاگ جدید من دیدن کنید 21 Aug 2011 | 11:20 pm

http://soheiltanha.blogsky.com/

خدایا دوست دارم 21 Aug 2011 | 03:21 am

انبوه ابرهای سرگردان در خاکستری مه آلود آسمان بر وسعت تنهائیم لبخند می زنند و من پر می شوم از حس شمیمی که آرام آرام مرا بر هزاران قطره باران و تمام خاطرات بارانی را به دنیایی فراسوی مرز واقعیتها فرا م...

داستان مورچه و عسل 21 Aug 2011 | 01:25 am

 مورچه ای در پی جمع کردن دانه های جو از راهی می گذشت و نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد ولی کندو بر بالای سنگی قرار داشت و هر چه سعی کرد از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد. دست ...

قلب های نا آرام 5 Apr 2009 | 02:42 am

در دل  آتش نشستن کار آسانی نبود راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود با غرور هم قد و بالای بام آسمانی بارها در خود شکستن کار آسانی نبود بارها این دل به جرم عاشقی زیر سنگینی بار غم شکست باره...

تابلوی نقاشی 22 Mar 2009 | 10:22 am

مادر بزرگ رو یادت می یاد ؟ با چادر نماز گلدارش ؟ می گفت : بیا بشین تو بغلم تو هم بشو یکی از گل های چادرم . اون وقت من می شدم گل چادر مادر بزرگ . حالا تو بیا این دفعه میخوام بشم گل تو. نه تو بشو گل من ...

نگاه معصومانه 15 Mar 2009 | 01:56 pm

زیبا ترین تصویری که در زندگانیم دیدم نگاه معصومانه تو بودزیبا ترین سخنی که شنیدم سکوت دوست داشتنی تو بودزیبا ترین احساسات من گفتن دوست داشتن تو بودزیبا ترین انتظار زندگیم حسرت دیدار تو بودزیباترین لحظ...

چشم های منتظر 7 Mar 2009 | 03:49 pm

صدای هق هق گریه مادرش را تاب نمی آورم. بر می خیزم. از میان جمعیت عبور می کنم. به خود می گویم باید از این فضای غم و درد فرار کنم. از پلکان مسجد به سرعت پایین می آیم. از در میگذرم و به کوچه می رسم و حال...

عشق ناب Pure Love 28 Feb 2009 | 05:51 pm

چند روزی بود احساس میکردم یکی دنبال من می یاد . سایه به سایه . وقتی از جلوی دانشگاه میرفتم طرف ماشینم چهره ای معصوم به من خیره میشد . چند روزی گذشت . یک روز از در دانشگاه اومدم بیرون . چند قدم رفتم که...

رویای خیس 20 Feb 2009 | 02:52 am

هر وقت که از این چهاردیواری بیرون میومدم... وقتی به آدمایی نگاه می کردم که دست تو دست هم, خندون و خوشحال این ور اون ور می رن و با هم هستن ... حتی منی که هیچ وقت به هیچ کس و هیچ چیز حسادت نمی کردم رو ح...

Recently parsed news:

Recent searches: