Blogspot - 1gemini.blogspot.com - اتاق شماره ی من

Latest News:

داستان پنکه و چیزهای دیگر 3 Aug 2013 | 02:35 am

ساعت از یک و نیم صبح گذشته و من آمده ام ولو شده ام روی تخت و پاهایم را دراز کرده ام و نوت بوکم را گذاشته ام روی پاهایم. لعنتی نمیدانم چرا تازگی ها خیلی داغ میکند. با اینکه کولر هم روشن است اما باز گرم...

زامبی های شهر من 24 Jun 2013 | 02:52 am

ساعت از ۱۲ هم گذشته بود که رسیدم خانه. مسیر همیشگی برگشت را که آن موقع شب ( ساعت ۱۱) نهایتا ۲۰ دقیقه زمان میگرفت را یک ساعت و اندی در راه بودم. امشب بار سوم بود که در این یک هفته ی گذشته توی ترافیک گی...

خداحافظ برگ گل دوست داشتنی ام 12 Jun 2013 | 05:01 am

راستش را بخواهید خودم هم نمیدانم چرا دارم اینجا اینها را مینویسم. حتی از کلمه هایی که قرار است تایپ کنم هم متنفرم اما چون توی آن دفتر یادداشت کذایی ام آنقدر ننوشته ام که دیگر نمیشود ماجراهایش را دنبال...

630 31 May 2013 | 06:46 pm

راستش را بخواهید اصلا هفته ی خوبی نداشتم. از هیچ نظری خوب نبود. آن پنج شنبه ی لعنتی هم تا همین امروز کش پیدا کرده بود. در واقع هنوز هم ادامه دارد و دقیقا نمیدانم کی از دستش خلاص میشوم. کل این هفته همه...

آن پنج شنبه ی لعنتی 24 May 2013 | 06:26 pm

دیروز همین موقع ها بود که خیره به چشم هایت بودم و بی مقدمه آمدی گفتی که "نمیدانی" تا چند دقیقه، کلمه های بعدی که از میان لب هایت بیرون می آمدند واضح نبود.. زمان کند شده بود.. هوا نبود.. داشتم خفه میشد...

628 21 May 2013 | 02:43 am

آلرژی فصلی ام افتضاح شده است. صبح ها که از خواب بیدار میشوم باید به یکی از این شرکت های لوله باز کنی تلفن کنم تا یک نفر بیاید و مجرای تنفسی ام را باز کند. از بس که عطسه کرده ام حس میکنم دارم به در و د...

در آرزوی نیویورک 4 Apr 2013 | 02:09 am

سکانس یک: دیشب خواب میدیدم که پستچی برایم نامه آورده بود. وقتی رفتم دم در و امضا کردم و پاکت را تحویل گرفتم، دیدم نامه از اداره مهاجرت است.. خوب یادم است که دستهایم میلرزید. همانجا با کلی استرس پاکت ر...

626 2 Apr 2013 | 07:33 pm

دیروز رفته بودیم ۱۲ به در. چند سال است که ۱۲ به در میرویم به جای ۱۳ به در. فکر کنم دلیش تنبلی خانوادگی باشد. آخر هر سال بعد از اینکه از ۱۳ به در برمیگشتیم خانه همه مان خسته و کوفته بودیم و اصلا توانای...

625 31 Mar 2013 | 02:28 am

از وقتی که ساعت ها را جلو کشیده اند احساس میکنم از همه چیز عقب افتاده ام. انگار که همه چیز روی دور تند رفته باشد. تا چشم به هم میزنی شب شده و یک راست باید بروی بیوفتی روی تخت خواب. همین. راستش را بخو...

سال ۹۱ در ۱۲ شماره 24 Mar 2013 | 10:30 pm

از آخرین روزهای اسفند توی بیمارستان بودیم. حال پدر بزرگم اصلا خوب نبود و ۲ بار پشت سر هم عمل شد. جراحی دوم بکلی حالش رو خراب کرده بود. گذشته از مشکلات فیزیکی، هوش و حواسش اصلا خوب نبود.. تقریبا هیچ چی...

Related Keywords:

لا مصب, شماره ی زن, کرایه اتاق در ایست لیک, چراغهای حمامی

Recently parsed news:

Recent searches: