Persianblog - manohamsarijunam.persianblog.ir - روزهای زندگی ما !

Latest News:

ه04/06/1392 26 Aug 2013 | 11:02 am

با گیتی سر راه قرار داریم... با آقای همکار تا یه مسیری میرم... اعصابم در حد مرگ خورده* اما گیتی مهربون و لبخندهاش رو که میبینم اصلا حالم کلی خوب میشه... از اونجایی که بی طاقتم همون تو ماشین براش ت...

روزانه!! 24 Aug 2013 | 12:46 am

چهارشنبه: طبق معمول سرم خیلی شلوغه... انقدری که به خودم میام و ساعت از شش و نیم گذشته که دیگه وسایلم رو جمع میکنم و از شرکت میزنم بیرون... با خواهری تلفنی حرف می زنیم و قرارمون میشه ساعت هشت و نیم....

روحت شاد... 19 Aug 2013 | 10:11 am

خاله خوب و مهربانم... امروز روز پر کشیدن توست... سخته که برای مادر و خواهرایی که کمتر از یک ماه دیکه منتظر عروسی خواهر ته تغاریشون باشن و بعد عروسی به عزا تبدیل بشه... خیلی سخته... روحت شاد....ده ...

16/05/92 11 Aug 2013 | 03:34 pm

سه شنبه: ساعت 5 بالاخره مرخصی اوکی میشه... تا نزدیکای هفت شرکتم... خسته شدم... اما باید انجام بدم که چیزی نمونه... مستقیم میرم خونه مامان... خواهری لپش باد کرده! دندون عقل جراحی کرده دو روز پیش و ا...

سفرنامه... 6 Aug 2013 | 11:49 am

دوشنبه: من از امروز مرخصیم... تا ساعت 11 صبح با همسری می خوابیم. 11 هم با صدای اس مس خورشید بیدار میشم! کارهام تقریبا انجام شدن... اب میزارم برای تو فلاکس (؟) همسری وسایل رو می بره پایین و من ...

پدر.... 4 Aug 2013 | 12:50 pm

اومدم که سفرنامه بنویسم... که از خوشی ها بگم... از یه سفر خوب و عالی... اما پست مهربانو تمام دنیام رو به هم ریخت... خبر فوت پدر سمیرای عزیز... داغونم کرد... سمیرای عزیزم... می فهممت و چه بد که ت...

خرید! 26 Jul 2013 | 08:41 pm

ساعت رو برای ده کوک کردم... قراره بیرون داریم... تا ده و نیم وول می خورم... کتری رو میزارم و دوباره برمی گردم تو تخت... یازده دیگه بیدار میشم... چایی دم میکنم... پنیر گردویی... گوجه و خیار... گردو...

03/05/92 25 Jul 2013 | 10:49 am

یهو الان... همین الان که پشت میز نشستم و انبوهی از کاغذ روی میزمه ... دلم برای چشمای مهربون عسلیت تنگ شد... برای موهای فرفریت که همیشه اصرار داری حالت دارن نه فر! برای همه مهربونی هات... مرد من! عا...

مهمونی افطاری... 21 Jul 2013 | 12:41 pm

انقدر توی شرکت به خصوص اتاق ما هوا گرمه که وقتی ساعت 5 میزنم بیرون از شرکت واقعا احساس میکنم هوای بیرون خنکه! سریع میرم سمت خونه و تو راه کارها رو هی مرور میکنم... تا میرسم و میوه می خورم مامان هم م...

(بدون عنوان) 17 Jul 2013 | 12:03 pm

خیلی وقته که بهش قول دادم که برم.. خودمم خیلی وقته که دوست دارم که برم... اما هی نشد... ولی خوب یهو دلو زدم به دریا و مرخصی رو گرفتم... دوشنبه ساعت 12:30... که طبق معمول که مرخصی میگیرم و نمیرم! ن...

Recently parsed news:

Recent searches: